این هفته

خوب من یه توضیحی راجع به پست قبل بدم.اون تکه اولش رو وقتی حس کردم که یه مدت من و مامان خونه نبودیم.وقتی برگشتم دیدم خونه چه قدر بی روحه.

قسمت دوم هیچ ربطی به قسمت اول نداشت.تست هوش بود.حالو روز خودم بود.برین دوباره بخونینش.

یه آقای خوشتیپ پولداره بور و چشم عسلی خیلی ی خوش اخلاق قرار بود هفته پیش بیاد با هم یه تبریز گردی داشته باشیم که این آقا عسلیه مریض شد و نتونست بیاد.منم که شنبه از صبحشم حال و حوصله نداشتم و این خبرم که بهم رسید دیگه حالم جدی بد شد.آخی ی ی بچه مریضه.کلا تجربه نشون داده که حتی قصد خواستگاری از منم خطرناکه.

یادتونه گفتم مهمون بازیای تولدم تا یکی دو ماه دیگه ادامه داره؟خوب کادوی تولد بابا یه گوشی بود.البته پول گوشیه بود.کشتم خودمو تا بالاخره خریدمش.من دست رو هر گوشی میگذاشتم بالای ۳۵۰ بودش ولی بودجه من زیراین بود.

کادوی مهدیه جونمم برا تولدم یه جا کلیدی ی ی خیلی خوشگل دو تکه بود که امروز بهم دادش.مرسی ی ی.میرم سواط یاد میگیرم عکسشو میزارم ببینین.کارت تبریکش خیلی بامزه اس.امااااااااااا یه سوالی راجع به دو تکه بودن جاکلیدی وجود داره.

 سوال انگیزه خوانی مهدیه ای :  منظور مهدیه از دو تکه خریدن جا کلیدی چی بوده؟  ۱-  میخواسته بهم بگه که خاک بر سرت که هنوز دوست پسر نداری که تکه دومشو بهش بدی   ۲-کلیدای ماشین و خونه نداشتت  و آویزونشون کنی.  ۳-تکه دوم و بدم به خودش   ۴- میخواسته بهم انگیزه بده برم به خاطر این جا کلیدیم شده شوهر پیدا کنم.

چهارشنبه یه قراره سه نفری داشتیم.یعنی ۱۰۰تا اس ردوبدل شد و همه رستوران ها و کافی شاپا و هتل ها و پارکا و موزه ها تا جیگرکیای این شهر اسم برده شدن.دیگه کار داشت به کندن مو و دعوا و بیخیال نخواستیم میرسید که دیگه ما کوتاه اومدیم و یه جایی قرار گذاشتیم و رفتیم.جمعه یه بازی تو این شهر برگزار میشه که اتفاقا تیم مهمون اونجایی اقامت داشت که ما قرار داشتیم.دیگه چشمتون روز بد نبینه اینا همین جوری میرفتن و میومدن و سروصدا.ما رفتیم یه جایی نشتیم که دورترین قسمت بود.یکی از آقایون اومدن و تلویزیون و روشن کردن با صدای بی نهایت.بعدشم که یه گله بچه های دانشگای پولدار با لباسای دبیرستانشون اومدن.دیگه ما پا شدیم رفتیم اون ته ته لابی نشستیم بلکم صدا به صدا برسه که دوتا آقای محترم ۶۰ ساله با سمعک لطف کردن اومدن پیش ما نشستن شروع کردن به داد زدن.مام بی خیال شدیم و پا شدیم اومدیم.من حسابی گشنم بود و یه کیک سفارش دادم که یه مگس نمیدونم از کجا پیداش شد اومد نشست روش.

یعنی ما کنار جوب قرار میگذاشتیم بهتر بود.



دیشب دیر خوابیدی ولی درد شکمت شدیده (به خاطر اینکه دیروز اینقدر بد شیرجه زدی تو استخر که همه نجات غریق ها و مربی خودت و اون یکی کلاس و نظافتچی و با تشکر از شهرداری تبریز دویدن طرفت) اصلا نمیخوای از رختخواب بیای بیرون.پس همون جا میمونی و مشغول خوندن کتاب میشی تا 12 ظهر.برا صبحونه هم به یه بیسکوییت قناعت میکنی.دیگه ساعت 12 هم اتاقیت بیدار میشه و باید بیدار شی و یه فکری به حال نهار بکنی.خوب میبینی اصلا حس و حال غذا درست کردن نداری پس به غذای دانشگاه بسنده میکنی.بعدش دیگه باید بری و یه کاری رو برا خودت و دوستت انجام بدی.آماده میشی و میری و انجامش میدی..قراره  2/30 عموت بیاد دنبالت.۴۵ دقیقه ای وقت داری.بیرون به شدت سرده ه ه ه ه .پس ایده قدم زدن از ذهنت خارج میشه.دنبال یه جای گرم میگردی که لم بدی و استراحت کنی. مجبور میشی یه کم فکر کنی.یادت میاد که این طرفا یه سخنرانی داره برگزار میشه.میری و سالنش و پیدا میکنی و یه کمی هم دنبال ورودی خانوما میگردی وقتی پیداش نمیکنی از ورودی آقایون میری تو.وقتی تو حافظه ات میگردی اصلا یادت نمیاد اینجور جاها از ورودی خانوم ها تو رفته باشی .(همین جور که داری میری داخل یادت میاد که پشت همین ساختمون یه بوفه هست که تو قبلنا گه گاه میرفتی اونجا.دانشکده ای که تو توش درس میخونی سه تا ساختمون داره.که یکیش تا همین سال پیش سرویس بهداشتی برای خانوم هانداشت.یکی از ساختموناش یکی داره که اونم طبقه چهارم باید دنبالش بگردی.صحبت نماز خونه رم که نکن(علما دانند مورد استفادش رو).خوب وقتی نداری مجبوری از مال بقیه استفاده کنی پس با این حساب حتی به ذهنت نمیرسه که شاید این بوفه دوقسمتی باشه.سرتو میندازی پایین و از ورودی برادران میری داخل.(همیشه ورودی آقایون دردسترس تره).سنگینی نگاه هارو رو خودت حس میکنی.ولی به روی خودتم نمیاری.سفارشت رو میدی و یه میز انتخاب میکنی و میری میشینی.یادت میاد آخرین بار که از این جا پاتو گذاشتی بیرون تصمیم گرفتی که دیگه پاتو اینجا نذاری ولی اینقدر خسته و گرسنه بودی که نزدیک ترین بوفه رو انتخاب کردی.پس حالو حوصله اشم نداری به این فکر کنی که چرا ملت اینجور عاقل اندر صفیه نگاهت میکنن و چرا تو تنها مونث موجود هستی.اصلا مهم نیست.اینجا که نسبتتون 1 به 10 هستش.تو بعضی از کلاسا شده که نسبتتون 1 به 20 شده معتمد بنفس تر( خودم این کلمه رو اختراع کردم.همین جام سندش و به نامم کردم گفته باشم) از این حرفا هستی.این قضیه چندین بار دیگه اتفاق میافتد.تا اینکه یه روز که به خاطر بسته بودن چشمات از زور خستگی خوردی تو دیوار فلش ورودیه خواهران ودیدی و اورگا اورگا) خوب رفتی رسیدی ته سالن و یه صندلی گیر آوردی.در این لحظه دیگه هیچی بیشتر از زندگی نمیخوای.آخرای سخنرانی که همه تو جو معنوی بودن(یارو داشت نامه خدا به انسان رو میخوند) با صدای تق تق پوتین سالن رو ترک میکنی.خونه عمو خوش میگذره و بعدش میری آموزشگاه چون امتحان زبان داری.یه پسره بود تو کلاس زبانتون که فکر میکردی میخواد یه جورایی بهت بفهمونه ازت خوشش اومده.توام که اینقدرا بی جنبه نبودی که این گرم گرفتنارو به حساب دیگه بزاری.ولی خوب خدایی پسر خوبی بود و ازش خوشت میومد.حالا اینم روز آخری داره از تکنیکای عهد بوق استفاده میکنه که بهت ابراز علاقه کنه.واقعا ازش انتظار نداشتی عاقل تر از این حرفا به نظر میومد(آخه بالام جان میومدی مثل آدم میگفتی) پا میشه میاد کنارت میشینه که مثل سری قبل نصف برگه تو رو بنویسه.امتحان با صرف ۲ عدد باقلوای فرد اعلا تموم میشه.(مهمون استاد.تا یادش بمونه گوشیش و بزاره رو سایلنت). اه ه ه ه.چه قدر بدت میاد مسیر آموزشگاه تا خوابگاه رو تنهایی این موقع شب بری. خدا رو شکر که تموم شد.برمیگردی خوابگاه و بعد شام و گپ زدن با بچه ها میگیری میخوابی.تا فردا که امتحان میان ترمتو دودر کنی.اصلا از همون دوران مدرسه اگر یکی از معلمام امتحان نمیگرفت از قبل به دلت برات میشد.پس با خیال تخت میخوابی

پ.ن ۱: ۳۷ درصد پول خرید ام.پی.تری پلیرم و دادم برا تعمیرش.در مورد لوازم الکتریکی تعمیر آفتابه خرج لگنه.باید بندازی دور یکی دیگه بخری.

پ.ن ۲: این استاد کارگاه برداشته چک نویس شاگردش و بهم داده گفته ببر تایپ کن.عاشق این جمله بندیا و خط خوشگلش شدم.یارو برداشته کلمات فارسی رو با دستور زبان زبون محلیش قاطی کرده این وسطام از کلمات انگلیسی به عنوان سبزی آش استفاده کرده.

 

خونه بی زن خیلی ی ی ی ی ی ی ی سرده ه ه ه.به سردی هوای اینجا

شاعر میفرمایند:

بی دل ودلبرم بی سرو همسرم

شاخه بی برم بی سرو همسرم

هرکه دارد گلی شوق آب و گلی

من بی دل چرا تنها بمونم

بی دل و بی نشون آخر ای آسمون

شادی روز و روزگار من کو

خسته ام خسته ام مرغ پر بسته ام

بیقرارم بگو قرار من کو

فاتحهههههههههه

در ابتدا از همه دوستانی که نظر میذاشتن و نظراتشون بی پاسخ میموند عررررررض میخوام.حمل بر بی توجهی من نذارین حمل بر بیسواتی و کوریه من بزارین.بابایی هی اسرار میکنه که عینک بزن بالام جان من به خرجم نمیره.اینه که گزینه به اون گنده گی پاسخ به نظرات رو نمیبینم.
واقعیاتش دلیل غیبت این هفته من فوت پدر مامان مامانم بودش(بله.ایشون تا یک هفته پیش زنده بودن).فکر کنم صد و خورده ای رو شیرین داشتن.بعدش نه که جوون مرگ شدن نیستین ببینین چه جوری همه غصه دارن.بزرگ فامیلمون بودن ایشون اینه که همه از هر طرف خودشون و رسوندن.داییامم از کرج اومدن و من حسابی خوش به حالمه.آخر هفته ام هست و تعطیلات هم در پیشه.انگاری همه اومده باشن یه پیک نیک بزرگ فامیلی.آدم از ته دل احساس خوشحالی میکنه وقتی میبینه همه این قدر بهشون خوش میگذره.بهشت خانومای خاله زنک فامیله و هر دقیقه داره به معلومات عمومی شون راجع به دختر فلانی و پسر فلانی و جهاز این دختر و عروسی اون پسر و هزار و یک مساله دیگه اضافه میشه.آقایونم که نشستن یه سریا بحث سیاسی میکنن.یه سریا جلسات راهنمای تجارت برگزار میکنن.قدیمیام دور هم نشستن و دارن برا هم خاطرات اون مرحوم رو تعریف میکنن.یه سریام به احترام اون مرحوم تو اتاق پشتی نشستن دارن قمار میکنن.ما جوونام که یه سریامون مسییول بخش تدارکات شدیم بقیمونم داریم از ییلاق نهایت استفاده رو میببریم.بچه هام که واسه خودشون این وسطا پخش و پلان و محاله که از این سر اتاق بخوای بری اون سر اتاق و یه چند تا با سر نرن تو شکمت.حامه بودم بچم تا حالا سقط شده بود.تنها چیزی که به فضا رو یه کم عوض میکنه یه کلمه فاتحهههه هست که گه گاه از دهن همون قدیمیا میاد بیرون.
از نظر شکمی هم که هیچ مشکلی وجود نداره.صبحانه کره و سر شیر و تخم مرغ و کله پاچه.برنامه غذایی نهار و شاممونم شامل کباب گوشت و جگر و مرغ و ایناست.البته برا من که خوب نیست من از گوشت خوشم نمیاد ولی بقیه بهشون بد نمیگذره.
  جد من برای اینکه این آخر عمری کمتر تو دید ازراییل(اذراییل؟اضراییل؟) باشه پناهنده شده بود رفته بود تو یه ییلاق خوش آب و هوا سکنا گزیده بود.گرچه از حق نگذریم مرگ به هنگامی بود.همه فامیل دنبال یه جایی برای گذران تعطیلات میگشتن.چه جایی بهتر از اینجا که همه دور هم جمعیم.
ولی ما خیلی خوشحال تر میشدیم که وقت بهترتری رو برای فوت شدنشون انتخاب میکردن که این پیک نیک بزرگ فامیلی بیشتر بهمون خوش بگذره و بیشتر بتونیم از محیط ییلاق استفاده کنیم گرچه همین جوریشم بد نمیگذره.

برا شادی روحشون فاتحههه مع الصلوات.

تا عمرش به دنیا بود از وبلاگ نویسی من خبر نداشت.الان فکر کنم روحش توی گور میلرزه با این نتیجش
خلاصه نتیجه گیری اخلاقی قضیه اینه که آدمی زاد وقتی میخواد بمیره اینجوری بمیره.
خوبه والا.چه عیبی داره آدم با مگشم مسبب شادی بشه.ثواب داره والا
خوب دیگه اگه از احوالات ما در دانشگاه جویا باشین.کلاس شنام خوب پیش میره.این هفته شنای کرال یاد گرفتم.این هفته باید رو پای کرال کار کنم تا بهتر بشه.
شطرنجم یه بازی رو باختم و یه بازی رم بردم.اون بازی رو هم که باختم طرف همچین بازیی نداشت.فقط چون از صبحش کلاس داشتم مغزم دیگه یاری نمیکرد.اصلا بازی رو نمیدیدم.فقط یه مسابقه مونده که اونم سه شنبه هفته بعده.
کتاب بغداد خاتونم تو دو روز بلعیدم و داره تموم میشه.هییییی.واقعا تاریخ چه درسا که که نداره.
اگه بخوام خیلی خلاصه تعریف کنم میشه این:
داستان راجع به سلسله اولجایتو هستش.غازان خان بعد از اینکه از یاسای چنگیز دست میکسه و مسلمان میشه برادرش الجایتو رو به جانشینش انتخاب میکنه.اولجایتو از همسر اولش حاجی خاتون ....
خسته شدم.بقیشو میام بعدا تعریف میکنم.
 [بوسه]

خیانت از دیدگاه شطرنجی

هی ی ی ی ی تا همین چند دقیقه پیش خوب بودما.نمیدونم چی شد یه دفعه دپ زدم.همینجوری الکی.من که تمیم داشتم فراموشش کنم.یه شماره تلفن چیزی نبود آقای محترم.ولی بد گرون تموم میشه برات.دیگه نه من نه تو.تا الانشم همین جور بوده ولی خوب اینو بدون که دیگه امیدی به آینده نیست.دیگه برام فرق نمیکنه که بر گردی یا نه.همه ه ه چی تموم شددددد.
یه جمله معروفی وجود داره تو شطرنج که میگه بین موقعیت برد و برد یه دره عمیقه.که باید مواظب باشی توش نیفتی.یعنی اینکه یه وقتایی تو یه اپوزیسیونی داری که بر حسب قواعد اگه یه خورده حواست رو جمع کنی برنده ای.مثلا یه مهره از حریف جلوتری یا مهره هات موقعیت بهتری دارن.خوب تو این حالت خیالت راحت میشه و ممکنه فکر کنی خوب تو برتری و وا بدی.اون موقعست که میوفتی توهمون دره معروف.خوب اصولا من آدم بی جنبهایم و سری وا میدم.
تو زندگیمم اینطوریم و این باعث میشه که کارارو تمومشون نکنم.یا وسط کار بزنم هر چی رشتم و پنبه کنم.به موقعیتای برد زندگیتون فکر کنین و مراقب دره های عمیق زندگیتون باشین.اگه پولدارین اگه موقعیت اجتماعیه خوبی دارین اگه همسر خوبی دارین کار خوبی دارین....دیدین یه پدر و مادرایی رو که میگن همه چی خوب بود یهو دیدیم بچمون معتاد شده.یا این زنا رو دیدین که میگن همه چی خوب بود،میرفت سر کارو برمیگشت و خوش اخلاق بود و با هم تفاهم داشتیم و....یهو دیدم رفته زن گرفته
(خوب عزیزان من میدونم اینا هزار و یک دلیل دارن.ولی من اعتقاد دارم یه چیزیرو میشه از هزاران جنبه بررسی کرد.من از لحاظ شطرنجیش گفتم)
خوب حالا که بحث خیانت شد بزارین اینم بگم.من میدونم شمام میدونی که خیانت ایران و غیر ایران نداره همه جا هست.ولی امروز داشتم فکر میکردم کسی که داره مثلا تو اروپا خیانت میکنه فشار بیشتری احساس میکنه.یعنی اینکه اونجا به زور شوهرت نمیدن چشم بسته برات زن نمیگیرن.قبلا رایج به خودت و جنس مخالفت اطلاعت کافی بهت دادن.منظورم اینه که خودت و بیشتر میشناسی و میفهمی چی میخوای.صرفا به خاطر غریزت یا به خاطر ترس از ترشیده شدن و چه میدونم بهانه های دیگه نمیری با یکی ازدواج کنی.خوب وقتی خیانت میکنی قانونیم نیست که بتونی با اون روش سرپوش بزاری.وقتی داری خیانت میکنی میدونی که داری خیانت میکنی و نمیشه هیچ رقمه توجیحش کنی.
وی خوب تو ایرانمون ممکنه به خاطر مسایلی که در بالا گفتم ازدواج کرده باشی.و یا با چشم باز با طرف ازدواج کرده باشی و قبلا باهاش دوست بوده باشی و....حالا اگه مرد ایرانی بخواد خیانت کنه یه قانون وجود داره به نام صیغه که ازش حمایت میکنه.میخوام بگم در این جور مواقع دیگه چندان احساس فشار نمیکنی.دیگه اینجا قانون ازت حمایت میکنه.و تو دیگه احساس گناهی نیست.و به نظر من این خیلی بده.

هفته ای که گذشت

این هفته که داشتم میرفتم شنا آگهی جشنواره ورزش دانشگاه رو دیدم.گفتم یه سری به سالن شطرنج بزنم.رفتم و دیدم ای دل غافل امروز روز شروع مسابقاته و قرعه کشی داره شروع میشه.بعد دیگه بچه ها بدجور تحویلم گرفتن و خوب منم دیگه دلم نیومد عشق قدیمیمو ول کنم برم شنا.این بود که رسما به شرکت کنندگان پیوستیم و از شانس بد من،عدل خوردم به پست همکلاسیم.دور بعدیم با یکی از دانشکده کشاورزی بازی کردم.هر دو بازی رو بردم.مونده 3 دور دیگه.همکلاسیمم دور دوم رو نیومد.من قهرمان نشم میرم خر اینو میچسبم.آخه خواهر من(عربیش چی میشه؟؟ اخوی؟؟ابوی؟؟؟سبیه؟؟) سیستر من تو که نمیخوای بیای از اولشم نیا خوب.چرا بازیه منو خراب میکنی.حالا من که باکیم نیست ولی خوب خداییش اگه آخرش موقع سر شکن کردن امتیازا کم بیارم بد فرم از دستت شاکی میشم.حالا شنبه برم یه کم تتمیعش کنم ببینم راضی میشه بیاد یا نه.کلاس شنامم داره عااااااالی پیش میره.اصلا مربیه تو کف مونده که من این قدرر زود شنا رو یاد گرفتم.به یه گروه تحقیقاتیم ملحق شدم.امتحان فاینال زبانمم موکول شد هفته بعد.هفته بعد پنجشنبه میان ترم دارم که ساعتش با ساعت مسابقه شطرنجم کنتاکت داره.حالا باید برم با استادم صحبت کنم ببینم چی میشه..یک استاد جیگری داره این درس داره که من غاشقشمممممممممممم.منو یاد همون یکی میندازه.
من هنوز فرصت نکردم برم گوشی بگیرم[گریه]
ام.پی.تر پلیرمم رو یه ماهم نیست خریدم. خراب شده.لعنتتتتتتتت