خوب فعلا که تعطیلاته و وبلاگستان سوت و کور.دیدم از دوستان کسی آپ نمیکنه اینه که خودم دست به کار شدم.از احوالات ما اگر جویا باشین بد نیستیم.امتحانا به خوبی و خوشی تموم شدن و الانم خونم.روز انتخاب واحدم با وبلاگ یک امشبی با من بمان شب را سحر کن آشنا شدم.همچین این اسم من و جذبم کرد که خدای احد و واحد شاهده من انتخاب واحدم و ول کرده بودم به امون خدا.بعد از اون روز صبح ظهر شب تو خواب تو بیداری این شعره هی داره تو ذهنم تکرار میشه.اصلانم نییدونم چیکارش کنم.این یه مصرع شعر دریاییه واسه خودش که من تو این دریا غرقم.همچین حااااااااال میکنم باهاشا.منو میبره تا عالم ناسوت.جای دوستان خالی دارم مدارج عرفان و طی میکنم باهاش.
امشب تمام عاشقان را دست به سر کن     یک امشبی با من بمان شب را سحر کن
نه خوب نیما خان من امشب و با کی سحر کنم هااااان؟نمیگی یه یار از دست داده ای مثل من میاد این و میبینه.حالا من شب و با کی سحر کنم(هرگونه پیشنهادی از جانب ذکور با خشانت کامل مواجه خواهد شد)
روانشناسا میگن وقتی یه چیزی خیلی ذهنتونو مشغول کرد بنویسینش.ما که نوشتیمش،پابلیششم میکنیم،ولی اینطور که من میبینم حالا حالاها ول کن ما نیستش.