شنبه ظهری به زور اشک و آه از خونه دلکندم و رفتم شهر دانشگاهیم.بیشتر برای ارایه کنفرانس رفتم که استاد محترم لطف کردن و تشریف مبارکشون رو نیاوردن.عصبی شده بودم در حد تیم ملی،دوری از خونه ام مزید بر علت شد و نتیجه اش یه تب وحشتناک شد،حالا تو اون گرما و با اون تب شدید نمیتونستم در و باز کنم چون ذات الریه هم اتاقی محترم هنوز خوب نشده بود.این بود که هر نیم ساعت پامیشدم میرفتم دست و صورتم رو با آب یخ میشستم.صبحشم با گلو درد بیدار شدم(فکر کنم به خاطر آب یخ هایی بود که شب خورده بودم).صبح امتحان کارگاه ماشین افزار داشتم.استاد هر چقدر از ابزارهارو که میتونست رو میز چیده بود و هر سوال اجق وجقی که میتونست رو ازم پرسید.موقع امتحان عملیم بیشرف از پسرا خواست که یه سطح تراشی ساده رو انجام بدن ولی به من که رسید یه نقشه داد دستم.نقشه قطعه نبود که نقشه تذهیب دور قاب بود.بیشرف(شمام جای من بودین اینجوری فحش میدادین)القصه 8 شدم.غصه نخورین اینا نمیندازن ولی زور داره یک ترم یکشنبه صبحا 6.30 از خواب بیدار شی پول آژانس بدی چون اون موقع صبح ساخت و تولید سرویس نداره،سه ساعتم اونجا سرپا واستی و کار کنی آخرشم یه 10-12 بهت بدن.
دوشنبه: صبح کلاس تنظیم داشتم.بعدش رفتم سایت و وبگردی کردم و تمرین زبان رو هم با همکاری مترجم گوگل نوشتم و رفتم ساخت و تولید(اکثر کارگاهامون ساخت و تولید برگزار میشه) امتحان جوش رو هم دادم.حیف شد که دیگه با استادای کارگاه جوش درس نداریم.خیلی عشق و جیگر و مهربون بودن.دوستشون دارم،بوس بوس
بعد اونم کلاس زبان داشتم.متاسفانه با استاد ض.ر.غا.میم دیگه درس نداریم.خیلی استاد ماهی بود.از معدود استادایی بود که میرفتم سر کلاسش.
شبش هم صورتی رفت ایتالیا.شریعتی میگه آدما رو میشه به 4دسته تقسیم کرد،فکر کنم صورتی از نوع چهارمه.یعنی وقتی بود نبود ولی وقتی رفت خیلی بیقرارش شدم.یعنی رسماً 2روز دپ زده بودم.اصلاً انتظار نداشتم.الآنم خودم رو زدم به کوچه نبسته ام به کس دل،نه بسته کس به من دل،چو تخته پاره بر موج رها رها،رها من و اینا
سه شنبه و چهارشنبه خبر خاصی نبود.دور هم جمع شدیم و گفتیم و خندیدیم.برا دوست پسر یکی از بچه ها قورمه سبزی پختیم و براش بردیم.اینقدر عجیب بودن برام.نشسته بودن تقسیم کار کرده بودن  ازش امضا گرفته بود که بعد ازدواج شیشه هارو تو باید بشوری،لباسات و خودت باید بشوری و اینا
شبام میشستیم با پسرا(آیکون گاز گرفتن گوشت بین انگست اشاره و شست دست)میحرفیدیم.میخندیدیما یعنی.حالا این وسط زده یکیشون عاشق صدای کلاغی من شده.مگه میشه جمعش کرد.
تصمیم نداشتم دیروز رو بیام خونه.آخه یکشنبه باید با یکی از استادا صحبت میکردم،نمی صرفید پنجشنبه بیام و شنبه برم و دوباره برگردم.ولی خوب طاقت نیاوردم(به عبارت دیگر نذاشتن طاقت بیارم،بسکی زنگ زدن و اس دادن)و در لحظات آخر آژانس گرفتم و رفتم مرکز خرید و یه جفش کفش و شال و اسپری خریدم و پیش به سمت خونه و سورپرایز کردن مامانی


پی نوشت طنز نوشت:الان که داشتم فکر میکردم یه چیزی به ذهنم رسید.
این که اکثر جمعیت جهنم رو آقایون تشکیل میدن.چرا؟؟اگه خوب فکر کنی،اکثر زنان دنیا ازدواج میکنن.شما بگیر مثلاً 85 درصد.درست؟از این 85درصد یه چیزی حدود 60درصدشون بچه دار میشن.درست؟پس یعنی حدود نیمی از زنان دنیا میرن بهشت،چون بهشت زیر پای مادرانه.اون نصف خانومای مادر نشده هم که صاف نمیرن جهنم.اینام فیلتر دارن(پل صراط،دروازه سن لوییس،...)،شما بگیر درصد قبولی این نصف باقیمونده با درصد قبولی آقایون یکی باشه،برا اینکه مشتری شی و نه سیخ بسوزه نه کباب،درصد قبولی رو میگیرم 50درصد.یعنی چی؟؟یعنی نسبت خانوما به آقایون تو بهشت 3 به 2 هستش.هر چقدرم درصد قبولی،که من گرفتم 50درصد،کمتر بشه به همون نسبت نسبت خانوما به آقایونم زیادتر میشه.
پی نوشت جدی نوشت: پ.ن بالایی شوخی صرف بود،نیاین بگین هر کسی که بچه دار شد مادر نیست و خیلی از مادرا هستن که جاشون ته جهنمه و اینا