ميگي رفيق_ازش خوشت مي آيد_اصلاً از اولش هم عاشق اين جور آدم ها بوده اي
ميداني که نمي شود_ميداني که نميتواني تحمل کني گرماي سوزانشان را يا حتي اگر دوام بياوري آن بالايي مي زند همه کاسه کوزه ها را سرت خراب ميکند_آن وقت تو مي ماني و زخم هايت_يا عميق و کاري و ماندني،مثل زخم روي بازويت يا سطحي و دردناک و فراموش شدني،مثل  درد خراش آجر،روي دستت
اين لامصب ميرود از دستت هرقدر هم که افسارش را محکم بگيري
 پر میکشد به دورها به خاطرات_ عاقبت ندارد