احوالات

مدتي بود احوالات روزانه امان تعريفي نداشت و يا اگر داشت ما حوصله تعريف کردنش را نداشتيم.از خواص دوران امتحانات است ديگر
اگر از احوالات ما جويا باشيد امتحانات را به خوبي و خوشي(حالا مثلاً،گير نده)پشت سر نهاده ايم و به منزل بهشتي پدري گام نهاده ايم و هم اکنون مشغول ترجمه فايلي بس عظيم مي باشيم که استاد گرانقدر طرح ريزي منت نهاده و وظيفه خطير ترجمه آن را بر عهده ما نهاده اند.
چهار عدد درس سه واحدي همچون ديوي در برابر ما قد برافراشته بودند و ما را عهده شکست آنها نبود،خداوند ياري نمود و تا اين وقت دو عدد از آنها پاس شده اند،باشد که ياراي شکست آن دو ديو ملعون را نيز داشته باشيم.
 والسلام علیکم

رفیق

ميگي رفيق_ازش خوشت مي آيد_اصلاً از اولش هم عاشق اين جور آدم ها بوده اي
ميداني که نمي شود_ميداني که نميتواني تحمل کني گرماي سوزانشان را يا حتي اگر دوام بياوري آن بالايي مي زند همه کاسه کوزه ها را سرت خراب ميکند_آن وقت تو مي ماني و زخم هايت_يا عميق و کاري و ماندني،مثل زخم روي بازويت يا سطحي و دردناک و فراموش شدني،مثل  درد خراش آجر،روي دستت
اين لامصب ميرود از دستت هرقدر هم که افسارش را محکم بگيري
 پر میکشد به دورها به خاطرات_ عاقبت ندارد

تبریک

روز مرد را به مرد راستینی  که مقام زیبای مردانگی را درک کرده تبریک میگویم
روزت مبارک

این متن تبریک روز مرد بود که بنده به رسم ادب و احترام برای یک سری از دوستان من جمله چند تن از دوست پسرهای سابق فرستادم _نتیجه اخلاقیش هم این شد که وقتی کسی که به شدت ادعای دوست داشتنش میشه و با جواب های سربالای شما مواجه میشه،یهویی غیب میشه شماره تلفن شما رو دیلیت کرده که هم خودش رو خلاص بکنه هم شمارو.

پ.ن: خطاب به دوستان(مذکراش):

روز مرد را به مرد راستینی  که مقام زیبای مردانگی را درک کرده تبریک میگویم
روزت مبارک

و پنهان میکنم صورتم را زیر سیرتم_همینجا_همین نزدیکی ها_در این ارتباط های مجازی
زیبا نیستم آرایش هم نمیکنم.خوش اندام نیستم گن هم نمی پوشم
این است واقعیت من

اینقدر سخته؟؟؟؟؟

یه وقتایی باور بعضی از واقعیت ها مشکله_این واقعیت میتونه غم از دست دادن یه عزیز باشه_میتونه دلگرفتی های ناشی تمام شدن یک دوستی کوتاه باشه_میتونه گم کردن کیف پول باشه

راستش من این آخریرو هنوز باورم نشده
(آیکون کندن موی سر)چرا نمیرم سیمکارت ثابتم رو مسدود کنم؟چرا نمیرم حساب تجارتم رو ببندم؟چرا نمیرم کابل گوشی و فلش بخرم؟کلیدای خونه رو دوباره برا خودم بزنم؟

من ماندم و تنهایی
و دیگر صدایت را نخواهم شنید
و من از غرورت متنفرم
و من از باید بتوانم هایت متنفرم
از اراده ات
از شبیه من بودنت
از عشق آتشینت
و تنها گذاشتن هایت
و صدای زنگ تلفن که دیگر به صدا درنخواهد آمد
تنم سرد است،آنقدر سرد که میلرزم،در بعدازظهر تابستان،آنقدر سرد که پناه میبرم به لحاف فصل سرما،مگر نه اینکه در فصل سرما به کار آید،بگذار شاهد سردی قلبم باشد،بگذار شاهد اشک هایم باشد.
سردم
به سردی کاری نداری گفتنت
میدانی؟؟؟؟طعنه به زمستان می زد

شب به خیر خانوم کوچولوی عاشق

پ.ن1:متن بالا ربطی به صورتی نداره،برگشته،اون خوبه،منم بد نیستم
پ.ن2:  یکی بود که آمد و رفت  زهیر_پایولو کوییلو

 

آمدم که بگویم مرسی خدا_به کنایه نمیگم_واقعاً مرسی
آمدم بگویم دیروز خیلی هوام رو داشتی_خیلی هااااا_به طعنه نمیگم
فقط میشود به این سوال جواب بدی؟ لطفاً به من بگو اون دهانی که شب از من صاف کردی برای چه بود؟
1-نوش و نیش؟؟
2-هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد؟؟
3-هر گلی یه خاری داره؟؟
4-میخواستی امتحانم کنی؟؟

دلی


دلم شمال سرسبز میخواهد نه مشهد دور را
دلم مانتوی کرمم را میخواهد نه مانتوی مشکی برش خورده ام را
دلم شلوار سفید راحت و سبک و خنکم را میخواهد یا  شاید شلوار جین تنگ را،نه حتی شلوار جین گشاد و شلوار پاچه ای مشکی را
دلم شال تابستانی صورتی و سفیدم را میخواهد و شال نیمانی کرمم را
دلم صندل خنک بی جوراب میخواهد نه کفش اسپورت نایک تقلبی سفید با جوراب را
دلم راه رفتن روی ماسه ها و خاک جنگل میخواهد نه راه رفتن روی آسفالت نرم شده از فرط گرما را
دلم باد خنک میخواهد و بوی دریا را، نه باد گرم کثیف را
دلم ویلای کنار دریا میخواهد و سکوتش ، نه اتاق غربت زده خوابگاه را
دلم آرامش یک غروب زیبا میخواهد، نه استرس امتحان را
دلم شب های سرد کنار دریا را میخواهد،همان ها که مچاله ات میکنند در آغوش دیگری را،همان ها که صدای هیاهویش آرامت میکند را،نه صدای شکستن شیشه و پارس  سگ ها و هم آغوشی شوفاژ کنار تخت را
نه،اصلاً دلم بوی خاک تو را میخواهد
دماوند میخواهم


میشود آیا؟؟؟؟........................................................................لطفاً

پ.ن:همانا آنان که محل امتحان خود را بدانند و به موقع سر جلسه امتحان حاضر شوند و قبل از امتحان هوس وبلاگ نویسی به سرشان نزند رستگار خواهند شد و ایضاْ خدا تومن پول آژانش نخواهند داد و ایضاضاْ کلی اتفاقات دیگر

این هفته_روز مادر_نسبت زنان به مردان در بهشت

شنبه ظهری به زور اشک و آه از خونه دلکندم و رفتم شهر دانشگاهیم.بیشتر برای ارایه کنفرانس رفتم که استاد محترم لطف کردن و تشریف مبارکشون رو نیاوردن.عصبی شده بودم در حد تیم ملی،دوری از خونه ام مزید بر علت شد و نتیجه اش یه تب وحشتناک شد،حالا تو اون گرما و با اون تب شدید نمیتونستم در و باز کنم چون ذات الریه هم اتاقی محترم هنوز خوب نشده بود.این بود که هر نیم ساعت پامیشدم میرفتم دست و صورتم رو با آب یخ میشستم.صبحشم با گلو درد بیدار شدم(فکر کنم به خاطر آب یخ هایی بود که شب خورده بودم).صبح امتحان کارگاه ماشین افزار داشتم.استاد هر چقدر از ابزارهارو که میتونست رو میز چیده بود و هر سوال اجق وجقی که میتونست رو ازم پرسید.موقع امتحان عملیم بیشرف از پسرا خواست که یه سطح تراشی ساده رو انجام بدن ولی به من که رسید یه نقشه داد دستم.نقشه قطعه نبود که نقشه تذهیب دور قاب بود.بیشرف(شمام جای من بودین اینجوری فحش میدادین)القصه 8 شدم.غصه نخورین اینا نمیندازن ولی زور داره یک ترم یکشنبه صبحا 6.30 از خواب بیدار شی پول آژانس بدی چون اون موقع صبح ساخت و تولید سرویس نداره،سه ساعتم اونجا سرپا واستی و کار کنی آخرشم یه 10-12 بهت بدن.
دوشنبه: صبح کلاس تنظیم داشتم.بعدش رفتم سایت و وبگردی کردم و تمرین زبان رو هم با همکاری مترجم گوگل نوشتم و رفتم ساخت و تولید(اکثر کارگاهامون ساخت و تولید برگزار میشه) امتحان جوش رو هم دادم.حیف شد که دیگه با استادای کارگاه جوش درس نداریم.خیلی عشق و جیگر و مهربون بودن.دوستشون دارم،بوس بوس
بعد اونم کلاس زبان داشتم.متاسفانه با استاد ض.ر.غا.میم دیگه درس نداریم.خیلی استاد ماهی بود.از معدود استادایی بود که میرفتم سر کلاسش.
شبش هم صورتی رفت ایتالیا.شریعتی میگه آدما رو میشه به 4دسته تقسیم کرد،فکر کنم صورتی از نوع چهارمه.یعنی وقتی بود نبود ولی وقتی رفت خیلی بیقرارش شدم.یعنی رسماً 2روز دپ زده بودم.اصلاً انتظار نداشتم.الآنم خودم رو زدم به کوچه نبسته ام به کس دل،نه بسته کس به من دل،چو تخته پاره بر موج رها رها،رها من و اینا
سه شنبه و چهارشنبه خبر خاصی نبود.دور هم جمع شدیم و گفتیم و خندیدیم.برا دوست پسر یکی از بچه ها قورمه سبزی پختیم و براش بردیم.اینقدر عجیب بودن برام.نشسته بودن تقسیم کار کرده بودن  ازش امضا گرفته بود که بعد ازدواج شیشه هارو تو باید بشوری،لباسات و خودت باید بشوری و اینا
شبام میشستیم با پسرا(آیکون گاز گرفتن گوشت بین انگست اشاره و شست دست)میحرفیدیم.میخندیدیما یعنی.حالا این وسط زده یکیشون عاشق صدای کلاغی من شده.مگه میشه جمعش کرد.
تصمیم نداشتم دیروز رو بیام خونه.آخه یکشنبه باید با یکی از استادا صحبت میکردم،نمی صرفید پنجشنبه بیام و شنبه برم و دوباره برگردم.ولی خوب طاقت نیاوردم(به عبارت دیگر نذاشتن طاقت بیارم،بسکی زنگ زدن و اس دادن)و در لحظات آخر آژانس گرفتم و رفتم مرکز خرید و یه جفش کفش و شال و اسپری خریدم و پیش به سمت خونه و سورپرایز کردن مامانی


پی نوشت طنز نوشت:الان که داشتم فکر میکردم یه چیزی به ذهنم رسید.
این که اکثر جمعیت جهنم رو آقایون تشکیل میدن.چرا؟؟اگه خوب فکر کنی،اکثر زنان دنیا ازدواج میکنن.شما بگیر مثلاً 85 درصد.درست؟از این 85درصد یه چیزی حدود 60درصدشون بچه دار میشن.درست؟پس یعنی حدود نیمی از زنان دنیا میرن بهشت،چون بهشت زیر پای مادرانه.اون نصف خانومای مادر نشده هم که صاف نمیرن جهنم.اینام فیلتر دارن(پل صراط،دروازه سن لوییس،...)،شما بگیر درصد قبولی این نصف باقیمونده با درصد قبولی آقایون یکی باشه،برا اینکه مشتری شی و نه سیخ بسوزه نه کباب،درصد قبولی رو میگیرم 50درصد.یعنی چی؟؟یعنی نسبت خانوما به آقایون تو بهشت 3 به 2 هستش.هر چقدرم درصد قبولی،که من گرفتم 50درصد،کمتر بشه به همون نسبت نسبت خانوما به آقایونم زیادتر میشه.
پی نوشت جدی نوشت: پ.ن بالایی شوخی صرف بود،نیاین بگین هر کسی که بچه دار شد مادر نیست و خیلی از مادرا هستن که جاشون ته جهنمه و اینا

جهان در سال تولد شما


بد نیست این لینک رو امتحان کنین.خیلی جالبه
در سالی که شما متولد شدید جهان چگونه بود؟؟در آن سال چه کسانی بهترین ها بوده اند و چه فیلم ها و موسیقی هایی پرطرفدار تر از همه ؟
خواستین تیکه های جالبش رو بگید.

جهان در سال تولد شما

بچه ها خطوط کف دستم رو برام خوندن،خط عمر کوتاه،و خط ازدواج کم رنگ و فردی خانواده دوست.همش دلشوره دارم که نکنه درست باشه

آقا،خانم،بعد از سال ها پافشاری بر بهتر بودن یاهو از گوگل سرانجام مراتب تسلیم و تسلیت خودم رو اعلام میدارم.گوگل خیلی بهتر و با امکانات تر از یاهو است

بعد از دوران نوجوونی همیشه سعی میکردم پام رو به اندازه گلیمم دراز کنم و لقمه بزرگ تر از دهنم برندارم،ولی نمیدونم این دفعه چطور شد که اینجوری شد(البته وجود برخی دوستان هم بی تاثیر نبود).جمعه شب بعد از 23 ساعت بیداری و سرپا بودن به غلط کردم و گه خوردن افتادم.دارم راجع به جشنواره غذا صحبت میکنم.جشنواره به خوبی و خوشی تموم شد(البته خوب و خوش برای بقیه،دهن من یکی که سرویس شد).ما غرفه بین الملل بودیم و غذاهامونم کباب ترکی،بورک،تیلیت ماست،ژله و پلوی یونانی بودن.قرار بود غرفه های اول تا سوم رو روز دوشنبه طی جشن هفته خوابگاه ها اعلام کنن که به خاطر به هم خوردن جشن اعلام نشد(حراست جلوی اجرای گروه آواز آذری رو گرفت و دانشجوهام بی شرف بی شرف گویان جشن رو ترک کردن).
مانتو کرم و شال کرم نیمانی خریدم.مانتوی رنگی نداشتم.میپختم تو گرما.کسی پارچه نازک و خنک سراغ نداره؟میخوام بخرم بدم برام مانتو و شلوار بدوزن
حال اینروزهای من: قرص اضطراب میخورم_(آیکون دو دستی بر سر زنان)کمتر از 20روز تا امتحانا فرصت هست.من این 20 واحد رو چطوری بخونم؟؟
پ.ن: دناتا جونم ممنون بابت دستور پخت تیلیت.عالی شده بود.بعد از کباب ترکی پرفروشترین غذامون بود.میسی ی.بوس بوس